سلام بچه ها من برگشتم بابت بدقولی های اخیزم یه دنیا معذرت چه کنم؟

متاسفانه وقتم محدوده و کلی کار سرم ریخته اگر حمایت بشه تند تند پارت میدم بریم ادامه؟

کم نیاوردم، شاید اگه خودم رو مشغول می کردم از شر این درد و صدا های مزخرف و پچ پچ وار
خلاص می شدم، دستم رو با درد با سمتش دراز کردم، انگار تمام لولا های تنم نیاز به روغن کاری
داشت و حسابی خشک شده بودم.
-نیازوم بده فالت ببینوم!
بدون هیچ هماهنگی خم شد و کف دستم رو بوسید.
ادرین-دلم برای دیدنت له له میزد مری شده بود، دیدی دیوونا شده بودم؟

دیدی رد داده بودم دیدی التماس می کردم به زمین و زمان برای یه لحظه دیدنت، مرینت دیدی و دم نزدی دیدی ساکت نشستی تا سر حد مرگ برم و بیام؟ بی مهابا جلوی من گریه می کرد مردی که غرورش زبان زد اشک ها از هم سبقت می گرفتن و هیچکدوم شرم و حیا حالیشون نبود.

سخت در اغوشم کشید سرش رو لای موهام برد تند تند نفس می کشید من از شدت گرما گر گرفته بودم و درد داخل تک تک سلول هام منتقل می شد اما باز هم توان پس زدنش رو نداشتم به انگار کودکی اغوش مادرش رو پیدا کرده بود 

با اشک هق زدم و نالیدم:
-بلاخره باید تلافی اون حرفایی که بهم گفتی رو می کردم و بعد می اومدم دیگه.

-توجیح نکن بی معرفتی مری خیلی زیاد داشتم جون می دادم میفهمی لنتی من که عالم و ادم بازیچه دستم بودن حالا شدم عاشقه توعه یه الف بچه!

چونش رو گذاشت روی سرم و حرف می زد 

-اذیتم نکن دیگه باشه؟

لب زدم

-نوچ

صدای قهقه اش به ناگاه بلند شد 

اون رو از خودم جدا کردم

دستی به صورتش کشید و گفت خدای من چه فکری پیشه خودم می کرد ما جون به لب رسوندن هم دیگه عاشق شدیم !

ناخوداگاه از خندش خندم گرفت روی تخت دراز کشیدم

از درد هلاک شده بودم و کافی بود ادرین از اتاق بیرون بره تا از شدت درد جیغ بکشم...