رمان شیطان من پارت۳

06:39 1402/10/30 - Sogand

Hi my lovesss 

اول یه مطلبی رو بگم بعد بریم ادامه روزای شنبه و دوشنبه و چهارشنبه رمان شیطان من و روزای یکشنبه و سه شنبه و پنجشنبه رمان یک تماس اشتباهی رو براتون اول صبح میزارم که هر موقعه از ساعت خواستید ببنید راحت بیاید رمانارو دنبال کنید و روزای جمعه پارت گذاری هر دوتاشونو داریم...

Part3#

خانوم جاهدی شماره پیتزا فروشی رو برام گذاشته بود منم یه پیتزا سفارش دادم تا فردا که برم و برای خونه خرید کنم. 
صبح روز بعد ساعت ۹ بیدار شدم ، آبی به دست و صورتم زدم و برای خرید حاضر شدم. 
جلوی آینه ایستادم و موهای فرم رو دم اسبی بستم. 
اصلا از ارایش خوشم نمیومد ، پس فقط به برق لبی اکتفا کردم و راهی فروشگاه رفاه شدم. 
گوشت ، مرغ ، وایتکس ، نون تست و کال هرچی که تو لیست نوشته بودم توی سبد ریختم. 
دست اخر هم تو ردیف حبوبات رفتم ، همینجوری که داشتم عدس برمیداشتم چشمم به بطری شیشه ای سس انگور که طبقه بالا تو قفسه قرار داشت افتاد. 
بطری رو برداشتم و داشتم به نوشته روش نگاه میکردم که ناگهان از دستم سر خورد و افتاد. 
ناگهان دستی از زیر پام بطری رو گرفت و مانع خورد شدنش شد. 
نفس عمیقی کشیدم و به آرومی گفتم : نزدیک بودااا. 
سرم رو بلند کردم و در کمال تعجب با آقای اگرست رو به رو شدم. 
اگرست بطری رو سر جاش گذاشت و بدون هیچ حرفی از کنارم گذشت. 
منم که تازه به خودم اومده بودم سبدم رو به دنبالش حرکت دادم و گفتم : آقای اگرست ؟ 
با سبد سر جاش ایستاد. 
نزدیکش شدم و گفتم : دستتون درد نکنه! 
جوابی نداد و دوباره حرکت کرد ، چقدر بی ادب بود. 
حداقل یه خواهش میکنمی چیزی میگفت. 
منم بهش محل ندادم ، یکم دیگه خرید کردم و بعد به سمت صندوق رفتم. 
اتفاقا اگرست هم اونجا بود و داشت خرید هاش رو حساب میکرد. 
تمام صندوق ها پر بود پس به ناچار کنارش ایستادم و خریدام رو روی صفحه متحرک گذاشتم. 
خریداش برام عجیب بود! 
طناب ، یه جعبه میخ ، قیچی باؼبونی و انواع چاقو آشپزخونه. 
خیلی خطرناک به نظر میرسیدند...

شیرش از سویا بود ، حدس زدم گیاهخوار باشه ولی نمیدونم چرا اینو به زبون اوردم و ناخوداگاه پرسیدم : شما گیاهخوار هستید ، نه ؟ 
اصلا بهم نگاه نکرد و گفت : ده امتیاز خانوم باهوش ، خب که چی ؟ 
از واکنشش جا خوردم و گفتم : قصد توهین نداشتم. 
. خریداش رو توی پلاستیک گذاشت و دیگه جوابم رو نداد. 
منم همینکارو کردم و بعد از اینکه مبلغ مورد نظر رو پرداخت کردم خریدام رو توی سبد چرخدار 
ریختم و به سمت خروجی حرکت کردم. 
حالا باید چجوری اینا رو تا خونه میبردم ؟ چه بی عقلیم ! چرا به اینجاش فکر نکرده بودم ؟ 
ناگهان اگرست رو دیدم که داره خریداش رو تو صندوق عقب میچینه. 
یعنی اگه بهش میگفتم کمکم میکرد ؟ 
با تردید نزدیکش شدم ، خیلی ترسناک بود ولی من چاره ای نداشتم. 
با شرمندگی گفتم : آقای اگرست ؟ 
سرش رو بلند کرد و با نگاه پرسشگری بهم خیره شد. 
درحالی که با انگشتام بازی میکردم پرسیدم : این ماشین شماست ؟ 
-بله. 
-میشه کمکم کنید تا خریدامو ببرم خونه ؟ بخدا شرمندم ! یادم رفته بود کلی خرید دارم و الان اینجا گیر کردم. 
نگاهی به سبد خریدام انداخت و بدون هیچ حرف اضافه ای نیم نگاهی بهم کرد و خریدارو ازم دستم گرفت  روی صندلی عقب ماشینش چید. 
کلا آدم کم حرفی بود ، نمیدونستم خجالت میکشه یا همیشه اینجوری سرده. 
چون عقب جا نبود روی صندلی کمک راننده نشستم و با قدرانی گفتم : خیلی ممنون ، نمیدونم چجوری ازتون تشکر کنم ! 
واقعا لطف بزرگی بود ، اونم تو این هوا ... من... 
انگشت اشاره اش رو به روی لبش گذاشت که فهمیدم باید ساکت بشم. 
سپس ضبط رو روشن کرد و موزیک لایت و بی کلامی پخش شد. 
با تعجب بهش نگاه کردم ، چرا اینجوری میکرد ؟ اگه نمیشناختمش فکر میکردم لاله ولی انگار کلا از سر و صدا بدش میومد. 
فضای ماشینش جالب نبود!!

ماشینش خیلی  بوی بدی میداد ، انگار یه چیزی گندیده بود ! نمیتونستم تحمل کنم اما مگه چاره ایم داشتم ؟ اگه  بهش میگفتم بی ادبی میشد ! پس یکم شیشه ماشین رو پایین دادم و الکی گفتم : هوا چه گرمه نه ؟ 
اگرست واکنشی نشون نداد انگار اصلا متوجه بوی بد ماشین نمیشد ! به فضای ماشین نگاه کردم ، واقعا  عجیب بود. 
از روی آینه جلو یه گردبند با چند تا دندون آویزون کرده بود ، دندونای تیزی بودند ! حتما مصنوعی  بود. 
دستی به روی روکش صندلی که روش نشسته بودم کشیدم و به شوخی گفتم : چه چرم خوبیه ، باید 
گرون باشه! 
پوزخندی زد و گفت : گرون و نایاب. 
- مال آهو یا همچین چیزیه ؟ من زیاد از این مسائل سردرنمیارم ! 
- موجود نایابی نیست اما پوستش راحت گیر نمیاد ! 
زیر لب آهایی گفتم و بعد از مدتی رد بو رو گرفتم ، فهمیدم از صندلی ها ساتع میشه. 
حتما چرمش تازه بود و بوی به این بدی میداد ! واقعا حال بهم زن بود. 
استرس زیادی داشتم ، کلا وقتی کنار اگرست بودم استرس میگرفتم. 
جالبه که حتی اسمشم نمیدونستم. 
میترسیدم حرفی بزنم ولی از طرفی حوصلم هم سر رفته بود ! از اینجا تا خونه یه ربعی راه بود. 
کنجکاویم گل کرده بود و نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم ! کلا ادم فوضولی بودم پس ضبط رو کم  کردم و گفتم : راستی آقای اگرست؟ 
جوابی نداد ، البته دور از انتظار هم نبود! 
-میتونم بپرسم اسم کوچیکتون چیه ؟ 
-فایده اش چیه ؟ 
-فایده چی ؟ 
- اینکه اسمم رو بدونی ؟ 
-خب بالاخره ما همسایه ایم و به نظرم این چیزا لازمه ، از طرفی شما اسم منو میدونی ، من چرا نباید بدونم ؟
نیم نگاهی حوالم کرد و زیر لب زمزمه کرد : 
-ادرین

امیدوارم خوشتون امده باشه 

مرسی که هستید بای