سلاممم برای خوندن رمان به ادامه مطلب برید...
#بازی عشق پارت 3
لبم رو گزیدم و در اتاق رو بستم و فوری جواب دادم :
-بله؟
-بیا دمِ پنجره
با بهت و صدایی که پایین آورده بودمش گفتم:
-لوکا این جا چه غلطی می کنی؟
کلافه و عصبی گفت:
-گفتم بیا دم پنجره
لبم رو جو ییدم و رفتم سمت پنجره و آروم پرده رو کمی کنار زدم جیپِ آبی رنگش دقیقا زیر پنجره اتاقم بود و از ماشین پیاده
شد و گوشی به دست از پایین بهم زل زد و گفت:
-چرا جوابم رو نمی دی دو روزه...نگرانتم!
خیره بهش آروم گوش ی رو به گوشم چسبوندم و گفتم:
-دانشگاه صحبت می کنیم،خب کلاس نداشتم چند روزه برو کسی می بینه.
کلافه نگاهم کرد و گفت:
-فردا میای دانشگاه پس؟
سریع برگشتم و به در نگاه کردم و بعد از این که مطمئن شدم کسی نیست گفتم:
-باشه میام،برو.
صدای نفس عمی قش رو شنی دم:
-باشه خوشگلم
-فعلا
گوش ی رو از گوشم فاصله دادم و سوار ماشینش شد و بعد چند لحظه که راه افتاد و دور شد نفس راحتی کشیدم
زمان پی امِ نیت برام بالا اومد
-کجایی عشقم؟
نیشخند زدم و تایپ کردم:
-دیگه چیزی بین ما نیست،خدافط.
فوری بلاکش کردم و رو ی تختم دراز کشیدم
بعد این که فهمیدم دروغ گفته که پورشه داره و رئیس شرکته کال همه علاقه ای که بهش داشتم پودر شد،نه این که چون دروغ
گفته...نه!
پول مهم بود و قیافه و کمی ام علاقه
کمی بهش علاق داشتم و اگر پول رو قیافه ام داشت می شد رویاهام ولی...
لوکا هم خوب بود می تونست همونی باشه که می خوام،ازش خوشم می اومد وضعشم خیلی خوبه
باید فردا توی ِ دانشگاه دست از سردووندنش بردارم...وقت عمله!
***
ساندویچ رو تا جایی که تونستم تو ی حلقومم چپوندم و مایکل داشت با اشتها می خورد زدم تو سرش و با دهن پر گفتم:
-کم بخور مثلِ گاو شدی!
با حرص سرش رو به دست گرفت و گفت:
-مامان یه چیز ی بهش بگو ها
کاگامی مهربون خم شد و لپ مایک رو بوسید و رو به من گفت:
-چی کار داریش مرینت؟
به زورِ چایی لقمه رو قورت دادم و گفتم
-این بزرگ تر شه بعدا از چشم ما می بینه که جلو ی شکمش رو نگرفتیم،شبیه بشکه شده!
دو روز دیگه ام شبیه پلایشگاه نفت میشه حالا ببین کی گفتم !
مایک با لپا ی آویزون بلند شد و گفت:
-کوفت بخورم اصلا اه
با حرص رفت توی پذ یرایی و مامان کلافه گفت:
-مرینت خودت دو تیکه استخونی کاگامی هم از تو بد تر دو پره گوشت به تنِ بچم نمیبینیی؟
چاییم و سر کشیدم و گفتم:
-والا بچت دو پره گوشت نیست.تو چهار ده سالگ ی اندازه باباعه!
بابا دستش رو، رو شکمش گذاشت و زود گفت:
-من که چاق نیستم!
هم زمان من و کاگامی به شکم بزرگ بابا زل زدیم و مامان با خنده گفت:
-نه عزیزم تخته تخته
هم زمان با کاگامی با خنده گفتیم:
-سیکس پک
بابا به ظاهر اخم کرد و گفت:
-با این سنم خیلیم خوب موندم
مامان زد به کابینت و گفت:
-چشم نخور ی!
بلند زدیم زیر خنده و کاگامی با چشمای گرد شده گفت:
-مرینت برو حاضر شو لفتش مید ی چقدر
امیدوارم لذت برده باشید لایک و کامنت یادتون نه خوشگلا