Hi my lovesss 

صبحتون بخیر 💝

بریم ادامه رمان رو بخونیم؟

داریم میرسیم به مخ زنیای ادرین تو میراکلس که ابی ازش گرم نشد بلکه اینجا بشه نه؟

بریم ادامه

Part4#

ارمان و زن مو زردش از اینجا رفتن 
اما ارمان قبل رفتم ایده ای انداخت تو سرم که اگر شدنی بود خیلی خوب می شد 
قطعه ای ۳۰۰ میلیون تومن از المان وارد می شد رو اگر نمونش رو میتونستم خودم طراحی کنم کارخونه با قیمت هنگفتی ایدم رو می خرید 
با یاداوری ای قضیه لبخندی زدم وبلند شدم و به ایمیلم سر زدم عکس قطعه رو فرستاده بود
داشتم آماده میشدم برم بیرون برای هرید قهوهکه گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم: 
-الو؟ 
الو....ببخشید.... 
و بعدشم سریع قطع کرد.یه دختر بود. 
یه لحظه به شماره نگاه کردم بله همون شممماره ناشناس بود که اونروزی زنگ زد 
خوب چرا قطع میکنی دختر خوب ؟
بعد از خرید قهوه به طراحی قطعه حسابی سرم گرم شده بود و کمتر با دخترا لاشی بازی در میاوردم  بعدازظهرا با بچه 
ها میرفتیم باشگاه بعضی شباهم میرفتیم بیرون. 
یه نگاه به ساعت کردم عقربه ها ساعت سه رو نشون میداد سعی کردم تا شیش 
ک باشگاه میرم یه چرتی بزنم. 
اما هرکاری کردم نشد که نشد؛گوشیمو برداشتم یکم توتلگرام چرخیدم یهویی 
یاد شماره ناشناسی افتادم که قطع میکرد. 
کنجکاو شدم بدونم کیه تاجایی که من یادم میاد با دختری توتهران نبودم! 
شماره رو گرفتم بعد ازسه تا بوق جواب داد: 
-الو جانم؟
ابروهام بالا پرید صداش گرفته بود 
روی صندلی کامپیوترم چرخ خوردم دستم رو به لبه گرفتم 
-الو سلام...
به یک باره صداش از خوابالودگی در اند و جدی شد : 
-بفرمایید!
دستی به لبم کشیدم و زیر چونه زدم:
-باشه ولی جواب سلام واجبه دختر خانم 
-بله ؟!
خب سلام بفرمایید! 
-صبح دوبار با گوشیه من تماس گرفتید منتها ظاهرا قطع شد با من کاری داشتین؟ 
با کمی مکث جواب داد: 
-یادم نمیاد
من از خواب شیرین ظهرم پاشم نیم ساعت اول هیجی یادم نمیاد: 
-ولی شما  با همین شماره با من تماس گرفتید فکر کردم یکی از همکاراس شاید کار واجبی داشته باشه به همین دلیل زنگ‌زدم: 
-حتما اشتباه گرفتم اقا ببخشید!
زیر لب خواهش می کنمی زمزمه کردم گوشی رو قطع کردم
و شماره اش رو به اسم ناشناس سیو کردم صدای زیبا ارامش بخشی داشت حالا منی که کلی قهوه خورده بودم تمام شب بیدارم بودم منگ خواب بودم !
------

مرینت:
در رو که باز کردم الیا  با صورتی بشاش و خوشحال  وارد شد و بلافاصله در اغوشم کشید 
بعد از فشرده شدنم نوبت مراسم تف مالی شدن بود که با موفقیت به اتمام رسید 
-وای مری زود تند سریع سوغاتی 
منو بیار که میخوام برم 
لبخند رو لبم ماسید
-الیا؟
خودش رو پرت کرد روی مبل 
-چیه خب؟
نکنه فکر کردی امدنم برای دیدنه خودت
لبخند زورکی تحویلش دادم به شوخی گفتم
-هعی تو بگو یه درصد منو نمیخوای که سوغاتیارو میخوای
الیا صداشو کلفت کرد و گفت:تورو که بد میخوامت ضعیفه... 
همون لحظه مامان اومدو ازدیدن  الیا چشماش برق زد 
-سلام دخترم خوش 
اومدی 
الیا سریع ایستاد 
-سلام خاله جون سفر خوش گذشت؟ 
جات خالی دخترم. مرینت جان برید تو اتاق من براتون چای و میوه میارم... 
نیم نگاهی به الیا کردم و همینطور که سمت پله ها میرفتم
گفتم:نمیخواد مامان الیا سوغاتیاشو میبره و میره 
و این دمپایی بود که سمتم پرتاپ می شد!

امیدوارم لذت برده باشید