سلام قشنگام بریم ادامه؟
به لب خند شیطون و چشم هاش چراغونی شده اس نگاه کردم ، مثل همیشه که وقتی افکار پلید توی سرش بود
لبخند یه طرفه ای زد.
خودم رو جمع کردم و گفتم:
-چی تو سرته؟؟
ادرین-می دونی چقدر صبر کردم تا به دنیا بیای و بهت یه چیزی رو بگم؟
-دقیقا با همین کیفیت به دنیا بیام، اون وقت بنده خدا مامانم از دنیا می رفت که.!
یه لبخند زد و هم زمان سرش رو تکون داد، خدا وکیلی این موقع شب این چطوری تونسته بود به ملاقاتم بیاد و انقدر باهام فک بزنه؟ انگار فیلم هندی بود، هرچند که من مطمئن بودم، ادرین به هرچیزی که می خواست نهایت با یکم ولخرجی می رسید.
-خب چی می خواستی بگی؟
ادرین- می خوام.. می خوام زن بگیرم!
احساس کردم دلم هوری توی شلوارم افتاد و چشم هام تا آخرین حدی که جا داشت باز شدن.
می خوخواد ازم خواستگاری کنه؟
مرینت چرا انقدر ساده ای از تو؟ این همه مقدمه جینی کرد که همینو بگه دیگه ولی امکان نداره
فکرم مخشوش شده بود، زن بگیره! می خواست زن بگیره؟ دوباره سرم شروع به تیر کشیدن کرد،
دستم رو روی شقیقه هام گذاشتم و تا تونستم فشارشون دادم.
ادرین با لحن نگران و بلندی اسمم رو صدا زد:
-مرینت؟
-مرگ، د آخه اگه یه گوشم درست کار می کرد، اون هم تو زدی ناکارش کردی!
لب و لوچش رو برچید و همچنان با چشم های نگران به صورتم نگاه می کرد. دستم رو از روی سرم برداشتم و با حالت زاری گفتم:
-حالا کی هست؟
ادرین - تو که از همه چی جلو جلو خبر داری، این رو هم تو شمورتی بازی کن و بگو دیگه
اعصابم خورد شده بود، تحمل مسخره بازی هاش رو اصلا نداشتم. حس حسادت عجیبی مثل خوره
تمام وجودم رو زیر دندون گرفته بود، که اگر من نباشم؟ دست به سینه شدم و به صورت کاملا ناگهانی از دهنم پرید:
ـ هر غلطی که می خوای بکنی، قبلش اون عکس من رو کامل می کنی و بهم میدی!
حتی نمی دونستم این حرف از کجا توی دهنم افتاد! ولی انگار قبلا یه همچین چیزی رو دیده بودم.
ادرین بعد از چند ثانیه که مات نگاهم کرد دهنش مثل در گاراج اتوماتیک وار باز شد. برای رد گم کنی سریع گفتم:
-چیه مثل غاز با دهن باز بهم خیره شدی؟ اصلا تو رو کی توی اتاق من راه داده؟ این ساعت شب اینجا چجوری راهت دادن؟
خیلی سریع تغییر حالت داد و گفت:
-به سودا گفتم مامانت رو دست به سر کنه که مراقب نمی خوای و خودم مراقبت شدم.
ای خبیث بیشعور، سودا کی بود؟ لابد نامزدش بود. مور مورم شد و بهش حسودی کردم.
ادرین- حسرت چی رو داری می خوری که لب و لوچت این جوری آویزون شده؟
درست مثل همیشه که سوتی می دادم، دستم رو بلند کردم و مشت آرومی به سرم زدم که به
خودم بیام و تا خواستم کلمه ای برای پنهان کردن حسم به زبون بیارم از پرسنل بیمارستان با غذا
وارد اتاق شد. یه پرس جوجه کباب با تمام مخلفاتش جلوی ادرین و یه لیوان آب سوپ جلوی من
گذاشت و بی تفاوت نسبت به قیافه ی من اتاق رو ترک کرد. قشنگ بادم خالی شده بود، با بغض
مصنوعی به لیوان حاوی آب سوپ رنگ پریده نگاه کردم و گفتم:
-این تا حلق من رو هم خیس نمی کنه، منم جوجه کباب می خوام!
ادرین با خنده توی جاش جا به جا شد، تا خواستم به غذاش نا خونک بزنم، اون رو از روی تخت برداشت و روی میز گذاشت، با خباثت بهم نگاه کرد و لیوان رو نزدیک دهنم آورد و گفت:
- بخور، بخور مادر برات خوبه!
امیدوارم خوشتون امده باشه لایک و کامنت فراموش نشه