Hi my lovesss بریم ادامه؟
عقب گرد کردم تا مسیر اومدمو برگردم اما با چیزی که دیدم سرجام خشکم زد..
این....این کی اومد اینجا؟
این که رفت تو کتابخونه!!!!
چی بگم بهش بگم داشتم رد می شدم؟
نه اینکه خیلی ضایست،اینجا مگس پر نمیزنه من آخه از کجاش رد میشدم تو کوچه بن بست!!
درحالی که تعجب ازسرو روش میبارید و زل زده بود بمن اومد جلو" ادرین تو اینجا چی کار میکنی؟
خب....من...راستش ام چیزه...این دورو برکار داشممتم،اتفاقی دیدمت.گفتم حالتو
بپرسم!
موشکافانه نگاهم کرد.یه خر خودتی عجیبی تو نگاهش بود.
اومدم مثلا ماست مالی کنم گفتم :شما اینجا چیکار میکنین؟
یه لبخند اومد گوشه لبش و گفت:
-شما؟چیکار میکنین؟ازکجا میدونی تنها نیستم؟
دستشو اورد بالا و به کتابخونه اشاره کرد:
اومدمم کتابخونه دیگه!!!
تازه نگاهم به پلاستیک تو دستش افتاد.
بله اومده بوده خوراکی بخره،پس چرا ندیدمش؟
بهتر دیدم بحث رو عوض کنم
صدامو صاف کردم و گفتم:
-مری فردا دارم برمیگردم ساری
حس کردم نگاهش گرفته شد
-کارت تموم شد؟
نه ولی فعلا اینجا کاری ندارم...
-باشه ولی مواظب خودت باش.رسیدی بهم زنگ بزن
باشه حتما...
مرینت:
وقتمی دیدمش برای اولین بار دلم لرزید
امروز سومین باری بود که میدیدمش،همیشه مثل یه دوست دوسش داشتم.
با این که در مجموع هشت ماه ندیدمش اما چهرش اصلا برام مهم نبوداون دوست خوبی بود.
اما از روزی که دیدمش حسمم نسمبت بهش یه جوری شمده انگار با دیدنش ته
دلم قلقلک میده. چرا دنبالم اومده؟
یعنی باور کنم ازینجا رد میشده؟
خو شحال ازین فکر که شاید اونم دو سم داره رفتم داخل کتابخونه اما هرکاری کردم نتونستم روی درس تمرکز کنم.
فردا داره میره،یعنی دیگه نمیبینمش؟
دلم براش تنگ میشه...
ادرین :
حولمو برداشتم و رفتم دوش بگیرم تا خستگی ازتنم بره.
دوسه روزیه درست حسابی نتونستم بخوابم،امروزم که توراه بودم
دوش که گرفتم انگار خستگیم کمتر شدرو تختم. دراز کشیدم
یه نگاه دوربر کردم چه قدر همه چیو مامان برق انداخته بود،من که بودم اتاقم
بیشتر شبیهه انباری بود ،مامانم ازسرلج به اتاقم دست نمیزد.
انگار دلممم برای خونه و اتاقم تنگ شده بود.یه اتاق با دکوراسیون سفید سورمه ای.
چیزی نکشید که پلکام سنگین شد و خوابم برد.
وقتی چشمام رو باز کردم اولین چیزی که به ذهنم اومد مرینت بود.
یعنی الان چی کار می کنه؟
دستمو درار کردم و گوشیمو از روی میز کنار تخت برداشتم.
اوه اوه ،ده تا تماس از د ست رفته دا شتم فقط ه شتاش از طرف آرام بود .یکی
ارمان و یکی هم فرزاد.
گناه داشت نباید نگران بشه .حالا که دورم دلیلی برای نگرانی نیست.تازه قرار نیست همیشه بهش زنگ بزنم .حرکاتم بیشترشبیهه این بود که دارم خودمو گول میزنم
امیدوارم خوشتون امده باشه عزیزان فعلا.